سفارش تبلیغ
صبا ویژن



نکیرومنکر






درباره نویسنده
نکیرومنکر
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


بانگ مرگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
نکیرومنکر

فاتحه هاید
بازدید کل :14704
بازدید امروز : 0
 RSS 

تعبیر قرآن درباره مرگ

آیات عموم که از آنهامى‏شود تفسیر مرگ را از زبان قرآن دانست، یکى آن آیاتى است که از مرگ‏به «توفى‏» تعبیر مى‏کند که این آیات زیاد است: «الذین تتوفیهم الملائکة ظالمى انفسهم‏» (1) .

الذین تتوفیهم الملائکة‏طیبین (2) .

الله یتوفى الانفس حین موتها و التى لم‏تمت فى منامها (3) .

و هو القاهر فوق‏عباده و یرسل علیکم حفظة حتى اذا جاء احدکم الموت توفته رسلناو هم لا یفرطون (4) .

خدا قاهر است در بالاى بندگان و براى شما نگهبانان‏مى‏فرستد تا آن وقتى که مردن یکى از شما مى‏رسد، همان رسل و فرستاده‏هاى ما او را توفى مى‏کنند(مى‏میرانند).

حتى اذا جائتهم رسلنایتوفونهم (5) .

اعبد الله‏الذى یتوفیکم (6) .

و قالواء اذا ضللنا فى الارض ائنالفى خلق جدید بل هم بلقاء ربهم کافرون.قل یتوفیکم ملک الموت‏الذى وکل بکم (7) .

 

از این آیات زیاد داریم که مرگ را تعبیر به «توفى‏» کرده‏است. «توفى‏» از ماده «وفى‏» است، همان ماده‏اى که وفا و استیفا از آن ماده است. «توفى‏» از ماده فوت نیست.ما فارسى‏زبان‏ها گاهى فوت را با وفات مرادف خیال مى‏کنیم.فوت از دست رفتن است، اگر تعبیر فوت مى‏کرد، مرگ به همان معناى تباهى‏و تمام شدن و از دست رفتن بود.وفات از ماده وفا و استیفاست و به اتفاق تمام لغتها «توفى‏» یعنى استیفا کردن و تحویل گرفتن یک‏چیز بتمامه. «الله یتوفى الانفس حین موتها» یعنى خدا نفسها را در وقت مردن بتمامه و بکماله مى‏گیرد، و همچنین‏آیات دیگرى که در این زمینه هست همان مفهوم قبض را مى‏دهد.در قرآن کلمه «قبض‏» نیامده و ما در عرف خودمان مى‏گوییم‏عزرائیل روح را قبض کرد، قابض الارواح است، ولى قبض با توفى که در قرآن آمده هر دو یک معنى را مى‏دهند.

 

در یکى از این آیات مساله خواب را با مردن دریک ردیف مى‏شمارد، مى‏فرماید: «الله یتوفى الانفس حین‏موتها و التى لم تمت فى منامها» خدا نفسها را در وقت مردن و[نفس]زنده‏ها را که هنوزنمرده‏اند در وقت‏خوابیدن مى‏گیرد، آن که مرد دیگر نفسش برنمى‏گرددو آن که خوابیده است آن را دو مرتبه مى‏فرستد.معلوم مى‏شود از نظر قرآن یک‏چیزى هست که نام او «نفس‏» است. «فیمسک التى قضى علیها الموت‏» آن که حکم مرگ بر او شده است، نگهش مى‏دارد «و یرسل الاخرى‏الى اجل مسمى‏» (1) و آن دیگرى(یعنى خوابیده)را مى‏فرستد تا یک وقت مقدر و تعیین شده که آن هم براى همیشه باید گرفته شود.

خود خوابیدن را باز اگر ما از نظر جسمانى در نظربگیریم یک حالت‏خیلى عادى است.اگر چه من نمى‏دانم و در بعضى کتابها خوانده‏ام که هنوز راز خوابیدن هم صددر صد کشف نشده است تا چه رسد به راز خواب دیدن، ولى خواب از نظر اصول جسمانى جز قطع یک سلسله روابط چیزى‏نیست.اما قرآن خواب را که در آن حال شعور انسان ضعیف شده و در یک حدى[از بین]رفته، یک نوع عقب بردن و عقب‏کشیدن همان نفس مى‏داند، جدا کردن آن نفس مى‏داند و بیدارى را مساوى با بازگشتن همان نفس(آن چیزى که خودش اسمش را نفس گذاشته است).

این یک سلسله آیات‏است.حالا شما راجع به این آیات تامل کنید، ببینید این آیات را مى‏شودطور دیگرى تفسیر کرد که مفهومش این نباشد که مردن بیرون‏بردن و تحویل گرفتن یک چیز است از انسان یا نه؟ظاهرش که این است

.............................................................. 1.نحل/28. 2.نحل/32. 3.زمر/42. 4.انعام/61. 5.اعراف/37. 6.یونس/104. 7.سجده/10 و 11.

.............................................................. 8.زمر/42.

 

استاد شهید مرتضى مطهرى مجموعه آثار جلد 4 صفحه 645

 



نویسنده » نکیرومنکر . ساعت 10:27 عصر روز پنج شنبه 86 تیر 28


بسمه تعالی

 

شاید بیشتر از ده سالی بود که فردی از اقوام و نزدیکان ما فوت نکرده بود ، نتنها اقوام و نزدیکان، بلکه کمتر شده بود که تشیع جنازه ای رو از نزدیک ببینم !!

 

خیلی به اون علاقه داشتم ,خیلی دوسش داشتم, خاطرات زیادی رو با هم ثبت کرده بودیم.

کم کم نمیدونم چی شد  که بیماری مرموزی سراغش اومد ؟!! دستگاه گوارش اون به هم ریخت . این دکتر و اون دکتر ، دریغ از ذرّه ای افاقه .

اوّلش نمی تونست غذاهای سفت بخوره بعد کم کم  فقط مایعات.   آدمی که از چاقی  همیشه نفس نفس میزدحالا شده بود نی قلیون .مگه میتونستی باور کنی این همون دستهایی  هست که تا چند ماه پیش قالی می بافت و نون می پخت  ؟!! یا تمام میوه های باغ رو می چید و برای ما هم می فرستاد ؟!!

خیلی خیلی لاغر  شده بود .

الله اکبر از این آدمی زاد . !!

دیگه از خوردن  مایعات هم منع شده بود  از راه بینی  لوله هایی رد کرده بودند  تا  مواد غذایی رو به اون برسونن . بعد روز های آخر شروع کرد به باد کردن !! هنوز نفس میومد و میرفت  اما لحظه به لحظه باد میکرد

اونایی که چند روز پیش به ملاقاتش اومده بودن  اون روزا که اومدند  از تعجب شاخ درآورده بودند .

بعضی ها  میگفتند خداراشکر داره خوب میشه گوشت آورده. دریغ از اینکه فقط بادی بر زیر پوست بود و بس .

انا لله وانا الیه راجعون

او هم به لقای خداوند شتافت

اما روز  تشیع جنازه اون چه روزی بود برای من ؟!!

قبر کنده شده و آماده بود  جنازه رو کنار قبر گذاشتن و گفتن از محارم این خانوم کی اینجا هست ؟

یه نگاهی به دور و برم انداختم دیدم فقط من هستم و برادرم و پدرم هر سه نفر درنگ نکردیم و به داخل قبر رفتیم .

 

 

وای وای وای  من که کمتر  از سه بار در تشیع جنازه شرکت کرده بودم حالا توی قبر یه آدم مرده بودم .

 جنازه رو به ما دادن  . چقدر سنگین شده بود!!! من سر جنازه رو گرفتم پدرم و برادرم پاهای اون رو .

وقتی داشتیم جنازه را توی قبر میزاشتیم  یک دفعه از دست من در رفت من سریع گوشه کفن رو گرفتم  تا به زمین نخوره  اما یک دفعه احساس کردم بغیر از پارچه ی  کفن یه چیز دیگه هم توی دستم هست !!!

وای موهای  جنازه بین کفن توی دستم بود و  وزن زیاد بدنش داشت موهاش رو از دست من میکشید .

اما دیگه اون نمیتونست فریاد بزنه, اون نمیتونست تکون بخوره یا دستهاش رو به نشونه کمک بالا ببره .

الله اکبر از این آدمی زاد . !!

وقتی روی زمین گذاشتیمش چون من قسمت سر جنازه رو گرفته بودم  روی اون رو باز کردم .

هرگز باورم نمیشد چنین کارهایی بکنم!!

  وقتی صورت آغشته به سدر و کافورش رو دیدم ناگهان همراه با بقیه شروع کردم به فریاد کشیدن .

دیگه طاقت نداشتم منو از قبر آوردن بیرون  سنگ لحد  رو گذاشتن  و کم کم  خاک بود که بر پیکره ی او ریخته می شد  .

تمام شد .

او رفت .

بدون فریادی بر زیر خاک .

وتنها چیزی که با خود برد اعمالش بود .

خدایش بیامرزد .

 

 

من بدبخت چه باید بکنم ؟!!

با این همه بار گناه روزی که آخرین مشت خاک را نیز بر جسد من میریزند   و تنها اشک هایی  از برای خودشان نه برای منی که تنها هستم  میریزند و میروند و من میمانم و خاک و سنگ و موریانه  و آتش و امید و هادی و نکیر ومنکر



نویسنده » نکیرومنکر . ساعت 11:54 عصر روز پنج شنبه 86 تیر 21


 

هرهفته    نیمه  شبهای جمعه



نویسنده » نکیرومنکر . ساعت 9:0 عصر روز چهارشنبه 86 تیر 20
فاتحه فرستادید ()